قسمت دهم :


من – لطفا وارد حاشیه نشو :) ، خب بگو ببینم چه کاری از دستم برمیاد که اومدی بالا ؟
مریم – مثه اینکه آقا قرار بود بیاد معلم خصوصی من بشه ؟
من – اوه اوه ! یادم رفته بود، واقعا ببخشید.
مریم – ببخشید لازم نیست ، هنوز وقت کلاس تموم نشده...

اینو گفت و دستم رو گرفت و راهی طبقه ی اول شدیم. نقطه ضعفم رو فهمیده بود، میدونست من جلوی دخترا خجالت میکشم، اونم همیشه از عمد تا چیزی میشد دستم رو میگرفت یا تو چشام زُل میزد...
من تو " حال " منتظرش بودم تا بیاد که یهو دیدم به اندازه ی اجناس داخل سبد کالا کتاب دستشه :) و به سمت من میاد!!!
از جام بلند شدم و داشتم در میرفتم که گفت:
مریم - اگه در بری گزارشِت رو به بابا میدم، جلو دوستام کلی کلاس گذاشتم که معلم خصوصی گرفتم بعد اونوقت تو داری در میری ؟!
من – حال میکنم که نقطه ضعفم رو میدونی ! ولی بدون بخاطره اینکه جلو دوستات ضایع نشی کمک میکنم نه بخاطره پدرت! :|
مریم – خخخخخ . آره جون خیکِت ! :) یعنی حرف پدرم برات اهمیتی نداره ؟ :)
من – مریم خانم اذیت نکن، چیکار داری آخه با جوون مردم!
مریم – مریم بگی بیشتر خوشم میاد تا مریم خانم، چیه آخه همش یه جوری با آدم حرف میزنی که آدم احساس غریبی میکنه ، اااایییــــششش 
من – چشب ، مریم جان، خوبه ؟ راضی شدی بانو ؟
مریم – آره عزیزم ، اینطوری خیلی بهتر شد...

متوجه شدم که زیادی فضا داره احساسی میشه، جو رو کنترل کردم و نزاشتم بیشتر از این مریم روی من بتازه و کنترلم کنه...
من – خب حالا چه رشته ای میخونی ؟
مریم – علوم انسانی ، هم رشته ی داداش رضای گلم هستم.
من – چه خوب! حالا سال چندمی ؟
مریم – آخرم دیگه !  رضـــــا یه سوالی ازت بپرسم راستش رو بهم میگی ؟ ...

پایان قسمت دهم