بخش ابتدایی قسمت چهاردهم:

شروع کرد به گفتن و منم فقط گوش دادم، گفت از اینکه پسرش امسال برای عید اصلا نتونسته بیاد ایران و بهش سربزنه و بهونه آورده که سرش شلوغه و مشغله ی کاری نمیزاره (پسرش توی آمریکا دکتر متخصص قلب هست )
گفت از تنهاییاش ، گفت از وقتی که من از خونش رفتم دیگه مستاجر نیاورده
گفت از عذاب وجدانش، گفت از وقتی که من رفتم همش عذاب وجدان داشت که چرا من رو به امان خدا ول کرد و ...