قسمت چهاردهم:


شروع کرد به گفتن و منم فقط گوش دادم، گفت از اینکه پسرش امسال برای عید اصلا نتونسته بیاد ایران و بهش سربزنه و بهونه آورده که سرش شلوغه و مشغله ی کاری نمیزاره (پسرش توی آمریکا دکتر متخصص قلب هست )
گفت از تنهاییاش ، گفت از وقتی که من از خونش رفتم دیگه مستاجر نیاورده
گفت از عذاب وجدانش، گفت از وقتی که من رفتم همش عذاب وجدان داشت که چرا من رو به امان خدا ول کرد و ...
کار گوشت و مخلفاتش تموم شد و رفتیم رو مبل نشستیم و باز شروع کرد به درد و دل کردن، پیرزن، بنده خدا کلی حرف تو دلش داشت !
وقتی حرفاش تموم شد رفتیم بساط رو برپا کردیم تو حیاط و کباب رو آماده کردیم و ناهار رو روی ایوان خوردیم...
ماشالله حیاطش بزرگ نبود ولی انقدر با درخت های میوه ای که تازه شکوفه داده بودن زیبا شده بود و منم محو زیبایی شده بودم که نفهمیدم کی خوابم برد...!
بعد از این که بیدار شدم برام یه چایی آورد و اومد پیشم نشست و پرسید:
نرگس خانم – خب رضا جان تو برام بگو که چیشد چی نشد و چه اتفاقهایی برات افتاده تو این مدت؟
منم شروع کردم از " ب " بسم الله رو گفتم تا رسیدم به ایام عید:
شب هفتم یا هشتم عید بود و طبق معمول آقای مقدم و خانوادش مهمون داشت و منم مثله همیشه پای تلویزیون نشسته بودم. ساعات میگذشت تا اینکه رسید به یک بامداد و مهمونا رفتن.
اما این دفعه برعکس همیشه که تنها بودم بالا، یهو دیدم صدای در اومد که با شتاب زدگی و عجله یکی داشت در رو میزد! از ترس و اضطراب که چی شده مثل برق از جام بلند شدم و رفتم در رو باز کردم دیدم مریم هست و سر از پا نمیشناسه و تا من رو دید از خوشحالی پرید تو بغلم و یه چیزایی در گوشم گفت که من خشکم زد و از بغلم اومد بیرون و با ذوق عجیبی که تو چهرش بود به بالا و پایین میپرید!
اونقدر شکه شدم از حرفهاش که دیگه صداش رو نمی شنیدم و کاملا خشک شده بودم ؛  تنها جایی که از بدنم داشت کار میکرد چشم هام بودن !
بعد از چند لحظه به خودم اومدم و دیدم که داره ازم میپرسه :
مریم - چی شده داداشی ؟ ناراحت شدی ؟
من – نه نه ، اتفاقا خیلی خوشحال شدم، فقط یهویی گفتی ، شوکه شدم.
مریم – قربون داداش گلم برم
یه دونه بوس از لُپام گرفت و خدا حافظی کرد و رفت...
نرگس خانم (صاحب خونه ی سابقم) – خب مگه چی گفت بهت ؟

# اگه بارونی میاد، از ابر نگامه
هنوزم یه قطره اشک توی قبر صدامه
خدا ابرو گریه میندازه تا گل بخنده
میخواد بین فاصله هامون یه پل ببنده! #
( شاعر : بهرام – نمیتونم از آلبوم نوار قلب )

پایان قسمت چهاردهم