قسمت نهم :


مقدم – سوال خوبی بود. ازت میخوام که این زمانی که ما بازار هستیم رو کنار مریم بمونی و علاوه بر مراقبت ازش ،تو درساش هم کمکش کنی ، میدونی که امتحانات نوبت اول نزدیکه و ...
من – اما آقای مقدم...
مقدم – خواهشا دیگه آقای مقدم صدام نکن، از این به بعد بگو آقا علی
من – بله ، چشب . آقا علی، من با این قضیه مشکلی ندارم و خوشحال هم میشم که بتونم کمکی به مریم خانم کرده باشم ولی ...
مقدم – ولی چی رضا جان ؟
من – ولی رضایت خود مریم خانم و خانمتون هم ملاکه. شاید اصلا دخترتون دوست نداشته باشه که من باهاش درس کار کنم یا شاید اصلا خانمتون خوشش نیاد که ...
مقدم – حداقل یه نیش ترمز بزن تا منم فرصت کنم حرف بزنم خب 
من – خخخخ ، بله ، بفرما
مقدم – خیالت از بابت مریم راحت باشه، وقتی که من موضوع بازار رفتن مون رو مطرح کردم، مریم خودش این پیشنهاد رو داد، مونا هم مخالفتی نداشت...

گذشت تا به بعد از ظهرِ سخت رسیدیم:
داشتم تلویزیون میدیدم که یکی اومد در زد، در رو که باز کردم مریم رو دیدم که با یه لباس زیبا ولی پوشیده جلوم وایستاده! منظورم از لباسِ پوشیده یه شلوار و پیراهن راحت و یه کِلیپس قشنگ بود که البته حجمش به اندازه ی نصف سرش بود ( خخخخخ ) از خوبی هاشون این بود که همیشه همینطور پیش من راحت بودن در صورتی که یه غریبه که میومد با دامن و حتی روسری وایمیستادن.
صورتی که مریم داشت واقعا بدون آرایش زیبا بود و من همیشه تو کف چهره ی قشنگش بودم و افتخار میکردم که منو داداش خودش صدا میکنه.
همینطور که مات و مبهوت زیباییش شده بودم ناخداگاه از زبونم در رفت و گفتم:
من – مـــریـــم ؟ (آخه هیچوقت بجر مریم خانم صداش نکرده بودم)
مریم -  ( با اشتیاق جواب داد) " جونم ؟ "
یه لحظه به خودم اومدم و واسه اینکه قضیه رو جمع کنم :
من – چه کلیپس خوشگلی داری !!!
مریم – یعنی میخوای بگی که یه ساعته قفل کرده بودی رو " کلیپس " م ؟!!! O.o
فهمیده بود که مجذوبش شدم، البته واقعا بهش علاقه مند شده بودم ولی همش جلوی خودم و خودش رو میگرفتم تا حرفی یا اتفاقی بین ما نیافته که باعث دلخوری آقای مقدم از من بشه ...

پایان قسمت نهم