قسمت سیزدهم:


چک رو پس انداز کردم درست مثل بقیه پولهایی که به عنوان حقوق از آقای مقدم گرفته بودم...
بعد از اون اتفاقی که تو عید برام افتاد کم کم به فکر این افتادم که دیگه باید برم رو پای خودم وایستم.
خدا نرگس خانم رو نگه داره که واقعا زن با محبتی هست.
تو زندگیم چندتا غریبه بیشتر نقش نداشتن که شکر خدا همون چندتا هم همه با محبت و با مرام بودن، یکی شون نرگس خانم بود و چندتای دیگه آقای مقدم و خانوادش...
سیزده بدر بود آقای مقدم با خانوادش میخواستن برن که سیزدشون بدر بشه، میخواستن برن ویلای شمالشون و خوش بگذرونن، از منم دعوت و اصرار کردن که باهاشون برم ولی جواب من یک کلمه بود و بس: که میخوام پیش نرگس خانم باشم سیزده بدر رو...
البته آقای مقدم هم کم نذاشت برام و سوییچ ماشین دومشون رو داد بهم که یه پراید دست نخورده بود.
رفتم جلوی آینه و لباسی رو که از قبل آماده کرده بودم رو پوشیدم و یه مقدار پول و سوییچ ماشین و حرکت.
تو راه رفتم قصابی و یه کیلو گوشت کبابی گرفتم و حرکت به سمت بقالی برای یه مقدار میوه و بعد رفتم به سمت خونه ی نرگس خانم...
ساعت 9 صبح دیگه رسیدم خونش و زنگ رو زدم...
یه بار، زییییییینگ
بعد از کمی مکس و بار دوم، زییییییینگ
یکم استرس گرفتم! با خودم کلنجار که چی شده که در رو باز نمیکنه و نکنه چیزیش شده و از این داستانا
اومدم بار سوم بزنم زنگ رو که در رو باز کرد و تمام خیال بافی های من رو تکذیب کرد :)
وقتی سرش رو آورد بیرون من یه چهره ی مظلوم و لبخند به لب رو دیدم که خواب داشت تو چشماش موج میزد! (بعله، خانم خواب تشریف داشتن این همه مدت!)
توی ذهنم با خوشحالیم از اینکه دوباره این زن رو دیدم داشتم پیتیکو پیتیکو میرفتم که با صداش به خودم اومدم:
نرگس خانم – علیک سلام جوون! اول صبحی چی از خواب یه پیرزن مهم تر بود؟ (با خنده گفت)
من – سلام نرگس خانم، من رو نشناختی ؟ منم رضا، همونی که یه عمر بهتون مدیونه!
نرگس خانم – رضا ، مادر تویی! ماشالله چه خوش تیپ شدی ! اصلا نشناختمت! خیلی عوض شدی پسرم!
من – شما همیشه به من لطف داشتین، ولی خودمونیم اما شما اصلا عوض نشدیا! همونطور جوون موندی!
نرگس خانم – آفرین! زبون هم که در آوردی شیطون! بیا تو ببینم چی برای گفتن داری...
رفت داخل خونه و منم بدو رفتم از صندوق عقب ماشین میوه و گوشت رو برداشتم و جیرینگی خودم رو با دست پر رسوندم تو.
این دفعه این نرگس خانم بود که با دیدن من تعجب کرد! بنده خدا کلی تشکر کرد و گفت که این چه کاری بود که کردی و فلان.
منم در جوابش فقط گفتم: این ذره ی کوچیکی از جبران بزرگی شماست، من هنوز یادم نرفته که بعد از فوت پدرم چقدر برام زحمت کشیدید، که پرید وسط حرفام و گفت :
نرگس خانم : ببین رضا جان، تو برای من مثله پسرم میمونی و اصلا نیازی که بابت گذشته ازم تشکر کنی...
نشستیم با هم که کباب رو آماده کنیم و این شد بهونه ای برای اینکه کناره هم باشیم و حرف های ناگفته رو بزنیم...


# افسوس، واسه تو ای دل ساده
که حتی تک تک خنده هاتم گله داره
افسوس، واسه تو ای دل ساده
که چشمای تو هر لحظه ای گریه داره
افسوس، واسه تو ای دل ساده
که هرکسی واست عقده ای فرستاده
افسوس، واسه تو ای دل ساده
که تو هفتا آسمون نداری یه ستاره#
( شاعر: بهرام – افسوس از آلبوم 24 ساعت )

پایان قسمت سیزدهم